ml> مهدویت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 مهدویت

شبهه شماره یک

یکشنبه 88 آذر 1 ساعت 12:10 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

شبهه شماره یک: اینکه انبیاء اقرار به گناه کرده اند و از خداوند همواره طلب مغفرت می نمودند، آیا ضرری به نبوت و عصمت آنها نمی زند؟ و آیا برای آنها نقص نمی آورد؟

پاسخ: قبل از وارد شدن به اصل جواب، به بیان چند مقدمه می پردازیم:

1- عصمت بر گرفته از کلمه « عصم» به معنای نگهداشتن و مانع شدن است ]1[ و در اصطلاح نیروی درونی است که شخص را از گناه و حتی از خطا و اشتباه منع می کند[2] و طبق تعریف دیگر عصمت لطفی است از طرف خداوند، که شخص را از انجام  فعل قبیح باز می دارد[3]، به این معنا که انسان در اثر ایمان و شناخت و یقین کامل، دارای روحی می شود که با کمال آزادی و آگاهی هرگز نه تنها گناه نمی کند بلکه اندیشه و فکر گناه هم در ذهن او ظهور نمی کند.[4]

2- در اصل عصمت انبیاء، بین مسلمین هیچ اختلافی نیست، ولی در مراتب آن اختلاف وجود دارد. شیعیان قائلند که انبیاء از انجام هر گناهی چه عمداً و چه سهواً و چه نسیباً معصوم هستند، ولی اکثر اهل سنت معتقدند که انبیاء  از گناه صغیرهای که سهواً انجام شود معصوم نیستند و ممکن است که شخص نبی گناه صغیرهای سهوی انجام دهد و همچنین عصمت را فقط در زمان نبوت قبول دارند[5] نه قبل از آن.

3- منظور از عصمت پرهیز از کارهایی است که از نظر شرعی حرام است نه اموری که به آنها مجازاً عصیان و گناه گفته می شود.
- با توجه به مطالبی که اشاره شد در جواب از علت استغفار انبیاء و ائمه و اینکه آیا این عمل آنها نشان دهنده نقص و نداشتن عصمت نیست باید بگوییم که:
اولاً: گاهی اوقات به ترک مستحب یا انجام فعل مکروه، گناه و عصیان گفته می شود و به همین خاطر انبیاء و امامان معصوم(علیه السلام) به خاطر بزرگی مقام و شان و جلالی که داشتنه اند ترک بعضی از مستحبات و انجام بعضی از مکروهات را شایسته مقام خود نمی دیدند و لذا به آن گناه و عصیان می گفتند و از آن استغفار می کردند[6].

مقام خاص انبیاء و اولیاء چنین می طلبد که آنان کاری که شایسته مقام ربوبیت نیست مرتکب نشوند و آن کار را زشت و قبیح بشمارند و این به خاطر شناخت عمیق آنان از خداوند و مقام ربوبی اوست. پس اگر انبیاء به گناهی اعتراف می کنند و طلب استغفار می کنند معنایش این نیست که گناه به معنی فقهی و شرعی مرتکب شده اند، بلکه به این معناست که کار آنان شایسته مقام ربوبی خداوند نبوده است و به تعبیر دیگر ترک اولی کرده اند چنانکه بعضی از مفسرین در مورد کار حضرت آدم(علیه السلام) که موجب خروج او از بهشت شده گفته اند کار او از قبیل ترک اولی بوده است.[7]
البته باید توجه داشت[8] که کارهای انبیاء و معصومین (علیه السلام) برای خود گناه می دانند، باعث آتش جهنم و عذابهای آخرت نیست و استغفار از این کارها هم به خاطر رهایی از آتش جهنم نیست، زیرا اصلاً کاری که موجب آتش جهنم شود از آنها سر نمی زند، بلکه این کارها فقط باعث می شود که از عنایات و توجهات خاص الهی و مقاماتی که ما اصلاً عقلمان فهم  آنها را ندارد، محروم شوند. و استغفارشان به خاطر بازگشت به مقامات اولیه ای است که قبل از انجام این کارها داشته اند و یا اصلاً برای رسیدن به مقامات والاتری است که در اثر انجام این کارها از رسیدن به آنها محروم شده اند.[9]

ثانیاً: تمام کمالات و علوم فضایل خود را از ناحیه خداوند می دانند و آگر این فضل و لطف از جانب خداوند نبود چه بسا آنان دچار معصیت و عصیان می شدند، و در واقع آنان آنان با استغفار و گریه و زاری به درگاه خداوند، به عجز خود در مقابل خداوند فضل و انعام خداوند اقرار می کنند، پس اگر انبیاء می گویند«اَذنبت: گناه کردم» معنایش این است که اگر توفیق و فضل و لطف خداوند نبود مرتکب گناه می شدم.[10]

ثالثاً: اگر انبیاء (علیه السلام) در هر لحظه و زمان، در حال ترقی و تکامل و صعود به کمالات و پیمودن مدارج رشد و معرفت خدا بوده اند، وقتی به گذشته خود می نگریستند خود را در مرتبه پایین تری از معرفت حق می دیدند و در مقابل خداوند، خود را مقصر می دانستند و از آن حالت گذشته خود استغفار نمودند.[11]

رابعاً: انبیاء چون به خداوند متعال و مقام ربوبی او معرفت و شناخت زیادی داشته اند، عبادات و طاعات خود را، لایق مقام او نی دانستند، از این جهت آن را نوعی قصور می شمردند و از آن استغفار می کردند.[12]
www.monjibashar.parsiblog.com
seyyed.rh@gmail.com
 
1- احمد بن فارس، معجم مقایس الغة، مکتبه الاعلام الاسلامی، ذیل کلمه عصم، ج 4، ص 331
2- محمد تقی مصیاح یزدی، راهنماشناسی، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ص 121
3- بحار، دار احیاء التراث العربی، ج17 ،ص 94
4- محسن قرائتی، درسهایی از قرآن، انتشارات اسلامی، ص 268
5- بحارالانوار، ج11، ص90، شرح مواقف، جرجانی،  شریف رضی، ج8، ص267
6- بحار الانوار، همان، ج25، ص210
7- تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیه، ج6، ص123 و شرح المواقف، جرجانی، شریف رضی، ج8 ص 267-268 و شرح المقاصد، تفتازانی، شریف رضی، ج5، ص50
9- راهنمای شناسی، همان، ص169
10-  بحارالانوار، همان
11-  بحارالانوار، همان
12-  بحارالانوار، همان

 


نوشته شده توسط : سید حمید رحمتی

نظرات دیگران [ نظر]


شبهه شماره دو

یکشنبه 88 آذر 1 ساعت 12:9 عصر

شبهه شماره 2: عصمت انبیاء و رسل تا زمانی ثابت و محفوظ است که در اداء امانت رسالت وابلاغ آن به مردم خطایی نکنند، پس ممکن است که رسول هم خطا کند کما اینکه در سوره شریفه عبس، وقتی که پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم) در رفتار با شخص اعمی (کور) به نوعی برخورد کردند، خداوند روش پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) را ملامت نمود؟

پاسخ: در ابتدا لازم است چند مطلب بیان شود:
1- عصمت از ماده «عصم» به معنای امساک و نگه داشتن است (1) و در اصطلاح متکلمان، عبارت است از لطف خداوند به بعضی از بندگان، که با وجود آن هیچ انگیزه ای برای ترک طاعت و انجام معصیت ندارد، اگر چه قدرت بر آن دارد.(2)

2- بنابر یک تقسیم در مورد انبیاء، سه گونه عصمت متصور است:
الف) عصمت در دریافت وحی؛ به گونه ای که وحی الهی را بدون کم و زیاد دریافت می کنند.
ب) عصمت در ابلاغ وحی؛ به گونه ای که در رساندن دستورات الهی به مردم، از هر خطا و اشتباهی مصون هستند.
ج) عصمت از معصیت؛ یعنی در امور دیگر غیر از دریافت و ابلاغ وحی، معصوم هستند.(3)

3- در سوره عبس آمده: «عَبَسَ وَ تَولّی ان جاءَهُ الاعمی؛(4) چهره در هم کشید و روی برتافت از اینکه نابینایی به سراغ او آمده بود.» بین مفسرین شیعه و اهل سنت  اختلاف است که شان نزول آیه در مورد کیست؟
مفسرین شیعه می گویند آیه در مورد شخصی از بنی امیه است(5)، ولی اهل سنت قائلند که آیه در مورد پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم) نازل شده است.(6)
با توجه به مقدمات فوق، به بیان دلایل شیعه بر عصمت انبیاء به طور مطلق سه مرحله بیان شده. و صحت و یا عدم صحت استدلال به آیات فوق بر مدعا (عدم صحت انبیاء به طور مطلق) می پردازیم.

دلایل شیعه (امامیه) بر عصمت انبیاء: علمای شیعه بر عصمت انبیاء به طور مطلق دلایل گوناگونی اقامه کرده اند که چند برهان را به اختصار بیان می کنیم:
1- عصمت انبیاء در قرآن: آیاتی چند از قرآن مجید بر عصمت انبیاء دلالت دارند از جمله خداوند می فرماید:« و من یطع الرسول فقد اطاع الله؛(7) کسی که از رسول خدا و پیامبر او اطاعت کند، همانا خدا را اطاعت کرده است». و همچنین می فرمایند:« و ما ارسلنا من الرسول الا لیطاع باذن الله؛(8) و ما هیچ رسولی به سوی شما نفرستادیم مگر این که به اذن پروردگار از او اطاعت و پیروی شود». و روشن است که اگر انبیاء دارای مقام عصمت نبودند و بدون قید و شرط به اطاعت از آنها امر نمی شد و اطاعت از آنها در ردیف اطاعت از خداوند قرار نمی گرفت. و در جای دیگر فرماید:« لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنه؛(9) به درستی که رسول خدا (صلی الله و علیه و آله و سلم) برای شما اسوه و الگوی نیکویی است.» و اسوه بودن در جمیع مجالات و امور فقط با عصمت مطلقه سازگار است.(10)

2- وثوق و اطمینان فرع بر عصمت است: انبیاء از طرف خداوند برای برای تبلیغ و ارشاد و هدایت بشر، مبعوث شده اند و پیروی از آنان واجب است.
خداوند می فرماید:« قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله؛(11) بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید، تا خدا نیز شما را دوست بدارد.» زمانی این هدف و غرض تحقق می یابد که مردم نسبت به آنان اطمینان و وثوق پیدا کنند. و این امر در گرو این است که انبیاء از هر خطا و اشتباهی و معصیتی مصون و پاک باشد.(حتی در غیر از دریافت و ابلاغ وحی) چرا که مشاهده کذب خطا و معصیت از نبی، این اطمینان را از بین می برد و مردم نسبت به دریافت وحی و ابلاغ آن هم دچار شک و تردید می شوند، که در این صورت غرض از بعثت محقق نخواهد شد.
محقق طوسی می فرماید:« و یحب فی النبی، العصمة لیحصل الوثوق فیحصل الغرض؛(12) وجوب عصمت به طور مطلق در نبی واجب است تا از طریق وثوق و اطمینان نسبت به او حاصل شود، در این صورت است که غرض از ارسال انبیاء حاصل می شود.»
علامه حلی در شرح قول محقق طوسی می فرماید:« کسانی که نبی و پیامبر برای آنها مبعوث شده است اگر در امر، کذب یا سستی مشاهده کنند، در اوامر و نواهی و افعال اوهم احتمال کذب و خطا می دهند، در این صورت دیگر از اوامر و دستورات او اطاعت نمی کنند و این موجب می شود که غرض از بعثت آنان لغو و بی اثر شود.»(13)

3- عدم عصمت انبیاء مستلزم تناقض است: از نظر عقلا، فعل و عمل نبی، مانند قول و گفتار اوست. حالا اگر نبی مرتکب معصیت و خطایی شود، کردار او با گفتارش متناقض می شود و لازم می آید امر با متناقضین کند.
علامه طباطبایی(ره) در این باره می گویند:« همانا نزد عقلا، فعل همچون قول است و انجام کاری بر جواز آن نزد انجام دهنده دلالت دارد، حال اگر از شخص نبی، معصیت و خطایی سز بزند در حالی که قولاً به خلاف آن امر کند، مستلزم تناقض است. یعنی در این صورت، پیامبر تبلیغ کننده دو امر متناقض بوده و روشن است که تبلیغ امر متناقض به هیچ وجه تبلیغ دین نخواهد بود.»(14)
اما در مورد آیه مورد بحث؛ اولاً: همانطور که بیان شد، بین مفسرین، اتفاق نظر وجود ندارد و مفسرین شیعه نمی پذیرند که آیه در شان پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) باشد بلکه می گویند، در مورد شخصی از بنی امیه است. البته مفسرین شیعه دلایل محکمی بر این قول اقامه کرده اند از جمله اینکه:
الف) از امام صادق (علیه السلام) نقل شده:« مردی از بنی امیه با عده ای دیگر نزد پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) بودند، هنگامی که ام مکتوم (که شخصی کور و فقیر بود) وارد شد، این شخص چهره اش درهم فرو رفت و به او پشت کرد، در این هنگام آیه فوق نازل شد.»(15)
ب) سید مرتضی چنین استدلال کرده است: در آغاز بعثت و بعد از سوره اقراء، سوره قلم بر پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم) نازل شده است که در وصف پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم) گفته شده:« و انک لعلی خلق عظیم؛و تو اخلاق نیکو و برجسته ای داری» حال چطور ممکن است بعد از این پیامبر خدا (صلی الله و علیه و آله و سلم)  به خاطر اخلاق ناپسند، مورد عقاب و سرزنش قرار گیرد.(16)
ثانیاً: بر فرض که بپذیریم آیه در شان پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم) نازل شده، در این جا هیچ معصیتی از آن حضرت، سر نزده تا منافی عصمتش باشد، چنانچه فخر رازی از مفسرین اهل سنت، صدور معصیت از پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم) را در این آیه انکار می کند و فقط آنرا ترک افضل می داند، و بر این مطلب دلایلی اقامه می کند.(17)

نتیجه اینکه: با توجه به آیات شریف قرآن، که عصمت پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله و سلم) و تمامی انبیاء (علیه السلام) را به طور مطلق بیان می فرماید، چرا و به چه دلیل ما که مسلمان و مدعی پیروی از نبی مکرم اسلام (صلی الله و علیه و آله و سلم) هستیم، بدون هیچ دلیل نقلی و عقلی، عصمت انبیاء (علیه السلام) را مخدوش می نماییم؟!
www.monjibashar.parsiblog.com
seyyed.rh@gmail.com

1- ابن فارس، معجم مقایس اللغة، ذیل ماده «عصم»
2- فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، مکتبه آیه الله المرعشی، ص 301
3- علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، اسماعیلیان، ج2، ص 134، ذیل آیه 213 بقره
4- سوره عبس/2-3
5- تفسیر مجمع البیان، طبرسی و تفسیر المیزان، علامه طباطبایی و تفسیر نمونه، ناصر مکارم و دیگر تفاسیر ذیل آیه فوق
6- فخر رازی، تفسیر کبیر، دارالکتب الهلمیه ،ج31 ،ص 51، (اجماع اهل سنت بر این مطلب ادعا کرده)
7- نساء/80
8- نساء/ 63
9- احزاب/ 21
10- برای توضیح بیشتر در این باره رجوع کنید به مفاهیم القرآن، جعفر سبحانی، ج4، ص423 به بعد. و آموزش عقاید، مصباحیزدی، سازمان تبلیغات اسلامی، ج2-1، ص 244 و 245
11- آل عمران/ 31
12- محقق طوسی، کشف المراد فی شرح التجرید الاعتقاد، مکتبه المصطفوی، ص274
13- کشف المراد، همان
14- تفسیر المیزان، همان، ج2 ، ص134
15- تفسیر مجمع البیان، دارالمعرفه، ج9-10، ص 664
16- المیزان و مجمع البیان، همان
17- تفسیر کبیر، همان

 

 

 


نوشته شده توسط : سید حمید رحمتی

نظرات دیگران [ نظر]


شبهه شماره سه

یکشنبه 88 آذر 1 ساعت 12:8 عصر

شبهه شماره سه: آیا شیعه در قضیه ذبح اسماعیل (علیه السلام) معتقد به بداء و جهل در حق خداوند است؟جواب اجمالی: این که گفتته می شود شیعه در قضیه ذبح اسماعیل (علیه السلام) قائل به جهل خداوند است افترائی بیش نیست، چرا که اولاً این قول از عده ای از شیعیان منقول است، و ثانیاً بداء هیچ ارتباطی با جهل خداوند ندارد و معنای آن این است که ظاهرا امر چنین نشان داده بود که حضرت ابراهیم (علیه السلام)  مامور به ذبح اسماعیل (علیه السلام) است و حضرت ابراهیم (علیه السلام) چنین اعتقادی کرده بوده ولی در واقع و نزد خداوند چنین امری صورت نگرفته بود، به این معنا که امر دوام نداشته است و از ابتدا معدود به زمان خاصی بوده است.

جواب تشریحی: در ابتدا ذکر این نکته ضروری است که برخی بداء را که از اعتقدات شیعه است به جهل خداوند تفسیر کرده اند و روشن است که این تفسیری نادرست و ناشی از بی اطلاعی نسبت به عقاید شیعیان است، چون هیچ یک از بزرگان شیعه جهل در مورد خداوند را نمی پذیرد بلکه معتقدند، به طور مطلق عالم به موجودات است (چه قبل از ایجاد و چه بعد از ایجاد و هم کلیات و هم به جزئیات...)(1)
اعتقاد شیعه در مورد بداء در مقابل قول یهود است که می گویند خداوند، عالم را خلق نموده و امور آنرا رها کرده، پس نمی تواند در آن تغییر و تصرفی انجام دهد.(2)
چنانچه در قرآن آمده:« و قالت الیهود یدالله مغلولة (3)؛ یهود می گفتند دست خدا بسته است»، بداء به اعتقاد شیعیان به این معناست که خداوند هر چه بخواهد ایجاد می کند و هر چه بخواهد از بین می برد و هر چه را بخواهد جلو و یا به تاخیر می اندازد.(4) و خداوند قادر است به خاطر اعمال خوب و بدی که انسان انجام می دهد، مسیر و سرنوشت او را تغییر دهد.(5)
اما در مورد ذبح اسماعیل (علیه السلام) که در ابتدا حضرت ابراهیم (علیه السلام) به ذبح کردن او مامور شد، ولی بعداً این امر برداشته شد. مفسرین شیعه اقوالی را به عنوان احتمال ذکر کرده اند که به بیان آن می پردزایم:
1- بعضی از مفسرین می گویند امر خداوند به ذبح اسماعیل (علیه السلام) یک نوع آزمایش الهی بوده است و خداوند می خواسته حضرت ابراهیم (علیه السلام) را مورد آزمایش و ابتلاء قرار دهد و روشن است که در اوامر امتحانی اراده جدی، به اصل عمل تعلق نمی گیرد، بلکه هدف این است که روشن شود شخص مورد آزمایش تا چه اندازه آمادگی اطاعت از فرمان الهی را دارد.(6) چنانکه خداوند می فرماید:« و اذا بتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن؛(8) به خاطر آورید هنگامی که خداوند ابراهیم (علیه السلام) را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایش ها بر آمد». روشن است که یکی از آزمایش ها، ذبح اسماعیل بوده است و در خود قرآن به آن تصریح شده است:« انّ هذا اهو البلاء المبین(8)؛ این (ذبح اسماعیل (علیه السلام)) مسلماً همان امتحان آشکار است.»
2- عده دیگر قایل به بداء هستند به این معنی که خداوند در واقع به ذبح اسماعیل (علیه السلام)  امر نمود ولی قبل از این که حضرت ابراهیم (علیه السلام) فرزندش را ذبح کند، این امر فسخ شد و امر از او برداشته شد.(9)
3- قول دیگر این است که امر به مقدمات ذبح تعلق داشته نه به خود ذبح، به این معنا که حضرت ابراهیم در واقع امر شده بود که فرزند خود را بخواباند و بالای سر او بنشیند و چاقو به دست گیرد و آنرا نزدیک سر او ببرد.(10) و آن حضرت هم این مقدمات را انجام داد و دلیل این که ذبح انجام نشد این بود که ذبح مامور به نبوده است.
4- قول دیگر که قائلین کمی دارد این است که امر خداوند به خود ذبح تعلق داشته و آن حضرت هم اقدام به ذبح کرده ولی به خواست خداوند پوست و رگهای بریده شده به حالت اول برمی گشتند و ترمیم می شدند.(11)
از مطالب بیان شده نتیجه می گیریم که:
اولاً: در قضیه ذبح اسماعیل (علیه السلام) فقط بعضی از علما و مفسرین قائل به بداء شده اند و بقیه اقوال دیگری را پذیرفته اند.
و ثانیاً: عقیده شیعه در مورد بداء به هیچ وجه مستلزم جهل در مورد خداوند نیست بلکه به نحوی توسعه و قدرت خداوند است زیرا اولاً معنای لغوی بداء عبارت است از:«ظهور چیزی که ظاهر نبوده»(12) و ثانیاً آنچه که شیعه معتقد است معنای بداء است که قبلاً بیان شد. هر چند اگر معنای لغوی بداء هم مراد باشد، لازمه آن نسبت دادن جهل به خداوند نیست چون خفایی که در معنای لغوی اخذ  شده، خفاء نسبت به بندگان است نه نسبت به خداوند.
www.monjibashr.parsiblog.com
seyyed.rh@gmail.com

1- کشف المراد، علامه حلی، الهیات جعفر سبحانی، بحث علم  خداوند.
2- شیخ صدوق: التوحید جامعه مدرسین، ص335
3- مائده/ 64
4- التوحید، همان
5- جعفر سبحانی، الهیات( المرکز العالمی للدراسات الاسلامی) ج3، ص325
6- ناصر مکار شیرازی: تفسیر نمونه، دار الکتب السلامیه، ج19، ص121(و از مفسرین اهل سنت، فخر رازی، تفسیر کبیر، دار احیاء التراث العربی، ج26، ص156)
7- بقره/ 124
8- صافات/ 106
9- علامه مجلسی: بحالانوار (دار احیاء التراث العربی) ج12، ص139
10- بحارالانوار: همان (مجلسی این قول را به بعضی از متکلمین امامیه و معتزله نسبت داده است)
11- تبیان، همان
12- مصباح المنیر: ذیل کلمه بدو


نوشته شده توسط : سید حمید رحمتی

نظرات دیگران [ نظر]


شبهه شماره چهار

یکشنبه 88 آذر 1 ساعت 12:6 عصر

سبهه شماره چهار: اگر شیعیان قائلند که انبیاء (علیه السلام)  معصیت و خطا نمی کنند، پس چرا حضرت آدم (علیه السلام) نهی صریح خداوند را نادیده گرفت؟ آیا عمل او معصیت نبوده است؟

پاسخ: در مورد حضرت آدم (علیه السلام) مفسرین جوابهایی داده اند که در حقیقت مکمل یکدیگر هستند:
1- یکی از نکات کلیدی برای چاره جویی اعمال به ظاهر گناه معصومان، تمایز نهادن میان امر و نهی «مولوی» و «ارشادی» است. در امر و نهی مولوی، خود سرپیچی از فرمان زیانبار است و چرا که حرمت و منزلت کسی که پیروی از او لازم بوده، نادیده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهی از خوردن شراب، نهی مولوی است که سرپیچی از آن، خواه ناخواه، عقوبت زاست. چه به مستی و عواقب ناشی از آن بیانجامد و چه این پیامدهای ناگوار را به دنبال نیاورد. اما امر و نهی ارشادی، به منزله ارشاد و راهنمایی به حکم عمل است و صرف سرپیچی از آن، ضرر و زیانی در پی ندارد. امر و نهی پزشکان، نمونه روشنی از این دست است.
وقتی که پزشک به خوردن دارویی فرمان می دهد و یا بیمار را از انجام عملی بر حذر می دارد، نه از آن روست که خود را مولا و صاحب اختیار و بیمار را عبد و بنده خود بداند، بلکه فرمان وی بیانگر وجود رابطه ای مثبت بین خوردن دارو و درمان بیماری است.
بدیهی است که اطاعت و سرپیچی از از این فرمان، به خودی خود، سود و زیانی ندارد و تنها پیامدهای واقعی مربوط به متعلق آن، دامنگیر بیمار می گردد.
نکته در خور توجه این است که امر و نهی خداوند و اولیای دین گاه جنبه ارشادی به خود می گیرد و در این صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعی بشمار نمی آید. برای مثال، اگر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شخص بیماری را از خوردن یک نوع غذا بر حذر دارد و دلیل آنرا شدت یافتن بیماری وی بشمارد، سرپیچی از این فرمان، غیر از شدت یافتن بیماری، عقوبت در پی نخواهد داشت.
یکی از راههای تشخیص مولوی یا ارشادی بودن امر  ونهی، توجه نمودن به «علتی» است که برای حکم بیان می گردد. مثل از عبارت« از انجام ای ن کار بپرهیز، زیرا آتش دوزخ را در پی خواهد داشت» مولوی بدون نهی استفاده می شود. اما اگر گفته شود:« این عمل را ترک کن، و گرنه دچار مشکلات دنیوی می گردی» چیزی جز ارشادی بودن نهی برداشت نمی شود.
در داستان حضرت آدم (علیه السلام) نیز شواهد فراوانی، برای ارشادی بودن نهی، مهر تایید می زنند، از جمله:
آیات 117 تا 119 سوره طه پیامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختی های زندگی دنیوی دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهی، و این خود دلیل روشنی بر ارشادی بودن نهی است که سرپیچی از آن، جز مشکلات مورد اشاره، مفسده دیگری در پی ندارد. از اینجا این نکته روشن می گردد که مقصود از «ظلم» در آیات دیگری که نتیجه بهره گیری از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا می دانند، ظلم به خود و روا دانستن سختی ها بر خویشتن است، نه گناه و خروج از دایره عبودیت.

1- از آیه 38 سوره بقره، چنین بر می آید که تکالیف الهی و امر و نهی عقوبت زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا (علیه السلام) آغاز گشته است، و عالم پیش از آن، عالم تکلیف نبوده است، تا سخن از نافرمانی و گردنگشی در برابر شریعت الهی به میان آید.(1)

3- گناه بر دو قسم است:
    الف) گناه مطلق
    ب) گناه نسبی
 گناه مطلق، آن است که انجام دهنده آن مستحق مجازات است. ولی گناه نسبی آن است که گاه بعصی اعمال مباح و یا مستحب در       خور مقام افراد بزرگ نیست، آنها باید از این عمل چشم بپوشند و به کار مهمتر بپردازند، مثلا نمازی را که ما می خوانیم قسمتی از آن با حضور قلب و قسمت دیگر بدون حضور قلب می گذرد، که این گونه نمازها هرگز در خور مقام انبیاء و معصومین (علیه السلام) نیست، بلکه آنان در حین نماز شایسته است غرق در حضور در پیشگاه خدا باشند، البته در غیر اینصورت مرتکب گناهی نشده اند، بلکه ترک اولی کرده اند. حال حضرت آدم (علیه السلام) سزاوار بود، از چیزی که نهی شده بود نخورد و هر چند کار حرامی نبوده، پس کار او گناه نسبی و به تعبیر دیگر ترک اولی بوده است.(2)

2- جواب دیگری که مفسرین بیان کرده اند این است که بهشت جای تکلیف نبوده بلکه دورانی بوده برای آزمایش و آمادگی لازم.(3)
www.monjibashar.parsiblog.com
seyyed.rh@gmail.com

1- تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی (قم: دفتر انتشارات اسلامی)، ج1 (تفسیر آیه 35 سوره بقره) و ج14( تفسیر آیات 117-119 طه – تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیه، ج1، ص 188
2- تفسیر نمونه، همان. همچنین رجوع شود به شرح مواقف، میر سید شریف جرجانی، چاپ شریف رضی، ج8، ص267 و شرحمقاصد، تفتازانی، چاپ شریفرضی، ج5، ص50
3- تفسیر نمونه همان


نوشته شده توسط : سید حمید رحمتی

نظرات دیگران [ نظر]